پيام
+
تنها بازمانده يك كشتي شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراري به درگاه خداوند دعا ميكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم ميدوخت، تا شايد نشاني از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نميآمد.
*آذرخش*
90/6/3
تنها يك رويا
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه اي كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزي پس از آنكه از جستجوي غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستي با من چنين كني؟»
تنها يك رويا
صبح روز بعد او با صداي يك كشتي كه به جزيره نزديك ميشد از خواب برخاست، آن ميآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودي را که فرستادي، ديديم!»