پيام
+
شيشه اي ميشکند.....
يک نفر مي پرسد چرا شيشه شکست؟
مادر مي گويد شايد اين رفع بلاست
يک نفر زمزمه کرد باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد
شيشه ي پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرور شکست عابري خنده کنان مي آمد
تکه اي از آن را بر مي داشت مرهمي بر دل تنگم ميشد...
دل من سخت شکست اما هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا؟

فاطمه بانو
90/4/4
تنها يك رويا
اما امشب ديدم
هيچ کس هيچ نگفت قصه ام را نشنيد
از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟
*مهاجر*
خيلي زيبا بود . . .