سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها یک رویا

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از
 
آنهاازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
 
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را
 
با هم نصفمی کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت :‌
 
(( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد
 
هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند . ))
 
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه
 
به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
 
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و
 
گفت :‌(( درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم .
 
من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و
 
باید آینده اش تأمین شود . ))
 
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه
 
به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
 
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره
 
گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است . تا آن که در
 
یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند .
 
آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی
 
بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و
 
یکدیگر را در آغوش گرفتند .

نوشته شده در سه شنبه 90/3/31ساعت 10:5 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند،

اما او در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد.

درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی

شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد.

درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر

و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. ..

یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود

و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه های بودند.

در دهکده ای دور هم کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا،

دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.

 

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 90/3/27ساعت 10:3 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

تقدیم به پدر حقیقیمان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:

ای سفر کرده ی موعود بیا / که دلم در پی تو دربه در است

جان ناقابل این چشم به راه / برگ سبزی به تو، روز پدر است

 

.

 

پدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ،

بدان که برای من بهترینی . روز پدر مبارک باد . . .

 

.

 

بابا . . . جونمی ، عمرمی ، قلبمی . . . دوستت دارم

و به شما افتخار میکنم .

امید که سایه شما تا ابد بر سر ما باشد

 

.

 

پدر ای چراغ خونه!

 

مرد دریا، مرد بارون


با تو زندگی یه باغه،

 

 بی تو سرده مثل زندون


هر چی دارم از تو دارم ،

 

تو بهار آرزوها


هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا

 

.

 

میلاد مرتضی اسدالله حیدر است

جشن ولادت علی(ع) آن میر صفدر است

زوجی برای فاطمه حق آفریده است

این زادروز همسر زهرای اطهر است

با کوردل بگو، که بجز شیر حق علی (ع)

جای ولادتش حرم خاص داور است؟.


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 10:49 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

روز پدر مبارک


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 10:16 صبح توسط مهسا نظرات ( ) |

 روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.

پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود

 که بشکل کشویی از هم جداشدند و دو باره بهم چسبیدند،

 از پدر میپرسد، این چیست ؟

 پدر که تا بحالدر عمرش آسانسور ندیده میگوید

پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، ونمیدانم.

.

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آندیوار نقره‌ای نزدیک شد

 و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد،

و دیواربراق از هم جدا شد ،

و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد،

دیوار بستهشد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد

 که ازیک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت،

هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند

 که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند

 تا رسید به یک،

 دراین وقت دیوار نقره‌ای باز شد،

 و آنها حیرت زده دیدند،

 دختر ?? ساله موطلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.
 

.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد،

 به آهستگی، به پسرش گفت :

 پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/3/23ساعت 8:1 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak