سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها یک رویا

 

شیشه ای میشکند

یک نفر می پرسد چرا شیشه شکست؟


مادر می گوید شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه ی پنجره را زود شکست
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست عابری خنده کنان می آمد
تکه ای از آن را بر می داشت مرهمی بر دل تنگم میشد
اما امشب دیدم
هیچ کس هیچ نگفت قصه ام را نشنید
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟


 

دل من سخت شکست اما هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟

lov 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 1:7 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |


Design By : Pichak