سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها یک رویا

 

.

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و  با لحنی موادبانه گفت :

ببخشید آقا من میتونم یه کم به خانم شما نگاه کنم ؟؟؟؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود مثل آتشفشان از جا در رفت و

میان بازار و جمعیت یقه جوان را گرفت و خیلی عصبانی طوری که رگ گردنش بیرون زده بود

او را به دیوار کوفت و فریاد زد ...

مردیکه عوضی مگه خودت ناموس نداری ....

غلط کردی تو ... خجالت نمیکشی .؟؟

جوان اما خیلی آرام بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبانی شود

و عکس العملی نشان دهد همانطور موادبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر میخوام فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین

دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن

من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ...

حالا هم یقمو ول کنین از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ....

همانطور که یقه جوان را گرفته بود

آب دهانشو قورت داد و زیر چشمی زنش و برانداز کرد .

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/2ساعت 3:54 عصر توسط مهسا نظرات ( ) |


Design By : Pichak